جدول جو
جدول جو

معنی سرخ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سرخ کردن
(حَ کَ دَ)
برنگ سرخ درآوردن. چیزی را رنگ سرخ زدن، گوشت یا سبزی وجز آن را با روغن داغ برشته کردن. بریان کردن گوشت و بادنجان و کدو و امثال آن را در روغن:... بپزند و عدس را سرخ کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
سرخ کردن
به رنگ سرخ درآوردن، تفت دادن، برشته کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرخ کردن
ليقلى
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سرخ کردن
Fry
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سرخ کردن
frire
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سرخ کردن
ভাজা
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
سرخ کردن
تلنا
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به اردو
سرخ کردن
kukaanga
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سرخ کردن
ทอด
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
سرخ کردن
freír
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سرخ کردن
frittieren
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
سرخ کردن
смажити
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سرخ کردن
smażyć
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
سرخ کردن
油炸
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به چینی
سرخ کردن
fritar
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سرخ کردن
friggere
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سرخ کردن
frituren
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
سرخ کردن
жарить
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به روسی
سرخ کردن
तलना
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به هندی
سرخ کردن
menggoreng
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سرخ کردن
튀기다
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
سرخ کردن
לטגן
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به عبری
سرخ کردن
揚げる
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سرخ کردن
kızartmak
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
خوب کردن کاری را نیکوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سری کردن
تصویر سری کردن
پشت هم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیله دستکاه مخصوص عصاره چیزی را گرفتن: چرخ کردن شیر، با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آنرا تیز کردن، دستگاهی گوشت را ریز ریز کردن، بوسیله، دندان را با دستگاه خاصی تراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ کردن
تصویر چرخ کردن
((~. کَ دَ))
به وسیله دستگاه مخصوص عصاره چیزی را گرفتن، با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آن را تیز کردن، به وسیله دستگاهی گوشت را ریزریز کردن، در پزشکی با دستگاه خاصی دندان را تراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
انتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرد کردن
تصویر سرد کردن
Cool, Chill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
Fried
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرد کردن
تصویر سرد کردن
остужать , охлаждать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
жареный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرد کردن
تصویر سرد کردن
abkühlen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرخ کرده
تصویر سرخ کرده
frittiert
دیکشنری فارسی به آلمانی